بررسی زندگی نامه سید علی قاضی طباطبایی-قسمت اول
سید علی قاضی طباطبایی در ۷ فروردین سال ۱۲۴۸ در تبریز زاده شد. وی فرزند میرزا حسین طباطبایی بود. سید علی قاضی از نوجوانی تحت تربیت پدرش، سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک وی از پدرش است. سلسله نسب آنها به علی بن ابیطالب می رسد. در ادامه مطلب درباره زندگی این شخصیت بزرگوار توضیحاتی را ارائه داده ایم. با ما همراه باشید.
زندگی نامه سید علی قاضی طباطبایی (ره) – قسمت اول
زندگی نامه سید علی قاضی طباطبایی (ره)، انسان را به یاد معشوق حقیقی می اندازد و قلب آدم عاشق را آتش زده و آتش هجران را در وجود او شعله ور می سازد.کسی که عشق واقعی را پیدا کند به لیلی های زمانه دل نخواهد بست و شیفته و دلباخته زرق و برق دنیا نخواهد شد.
از همه هستی خود خواهد گذشت و برای رسیدن به معشوق خویش هر کاری را انجام می دهد و لحظه ای از تلاش دست بر نمی دارد تا این که معشوق، درب را به روی وی باز نماید.
سید علی قاضی طباطبایی (ره) سال های طولانی در حال مجاهده، سیر و سلوک و تزکیه نفس بود و از هر چیز غیر از خدا گذشته بود تا این که معشوق او را به حضور پذیرفت .
و البته بدانید که:
قاضی بودن مهم نیست، قاضی وار حرکت کردن هنر است.
در راه آمدن مهم نیست، مرد راه بودن هنر است.
عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن هنر است.
جانب عشق
نازنین مندل دردمـنـد عــاشــق ز مــحــبــت تو خــون شد
نه کشی به تیغ هجرت نه به وصل می رسانی
«سال هاست که بر من بینوا صبحی گذشت و شامی ، از کوی آن دلبر با وفا نه قاصدی نه سلامی نه نامه ای نه پیامی! ندانم به این قالب بی روح صبر ایوب داده شده یا عمر نوح وعده شده.
به بیداری انتظار می کشم خبری نمی شنوم . می خوابم اثری نمی بینم ، هر طرف می روم به جایی نمی رسم ، از هر که می پرسم نشانی نمی یابم . از آن طرف هم آتش نمرودی هجران آناً فآناً در ازدیاد ، چه کنم؟!»
و این احوال مردی است عظیم که چهل سال درد طلب و عشق ، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده است.
بسان پرنده ای گرفتار قفس ، خود را به در و دیوار می کوبد تا راه نجات بیابد، ضمیر الهی اش او را به عالم قدس میخواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد.
می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است.
چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!
بارها و بارها به درگاهش نالیده و سر به آسمان بلند کرده و از روزگار هجر، گله ها کرده که:
تلخ تر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت غیر پیچا پیچ نیست
چون تو ندهی راه جان، خود برده گیر
جان که بی تو زنده باشد مرده گیر
به هر جا سر مـی کـشد و از هـر کـس نشـان از آن معشوق بی نشـان مـی جـویـد تا بلکه شاهد مـقصـود را بـیـابـد، می گوید:
«نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم.»
معشوق هر چقدر گرانبهاتر و ارزشمندتر باشد باید برایش بی پرواتر از جان گذشت و سال هاست که روی نیاز به کوی دوست دارد و اشک خون بار بر چهره روان و جگر از سوز هجر گدازان، هر ناملایمی و هر ملامتی را به جان می خرد و استقامت را پیشه خود و طوق بندگی را در گردنش می کند، باید به هر طریق رضایت محبوب را حاصل کند. چرا که در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.
منبع: سایت دلدادگان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}